من دختر بودنم را دوســت دارم نه اینڪه همیشه خشنود باشم اما دوسـت دارم همین ڪه از یک دستبند رنگے رنگے سرخوﺵمیشوم همےن ڪه مے توانم ارغوانے وآبے وزرد وصورتے وقرمز بپوشم همین همدم مادر بودن مورد اعتماد پدر بودن را همین ڪه میتوانم مادرے ڪنم آسان اشــک بریزم آسان بخنــــدم همین نیرومند بودن را همین نازک بودن و شڪیبایے را دوست دارم نگران توام نگران تک تک دقیقه هایی که بدون من زندگی میکنی. تک تک پلک زدنای که بدون من زده میشه. نگران تو بودن شده جزوی از منه. حتی نگران خوابتم که نکنه شبی چشمای تو خیس بشه کنه شبی سخت بخوابی. نبود تو همه جا رو برای من سیاه میکنه.گتو نبودت حتی دلم نمیخواد شیرکاکائو بخورم توی نبود تو همه ی گربه های شهر غمگین میشن گل های شقایق و نرگس بوی خوب نمیدن و پژمرده میشن ترجیح میدهم دوست داشتنم را به گوش ات برسانم تا شانه هایم سبک تر شوند از بارِ دوستت دارم گفتنی که همیشه پنهانش کرده ام شاید هم بعد از شنیدنش برای همیشه از دستش بدهم اما میخواهم بدانی میخواهم از من بیشتر برای خودت بداند. تا اینکه دوست داشتنم را از او بپوشانم و از دستش بدم یه تعریف قشنگی از دلتنگی شنیدم چدلتنگی یعنی صدای کسی که دوستش داری رو بشنوی ولی وقتی سرتو برگردونی کسی رو نبینی همینقدر غمانگیز
:: برچسبها:
دلنوشته غم فراق ,
|